دفتردل
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

عازم یک سفرم ، سفری دور به جایی نزدیک

سفری از خود من تا به خودم...

مدتی هست نگاهم به تماشای خداست...

و امیدم به خداوندی اوست !

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, توسط من |

می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود.
همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود.وقتی پدر وارد شد،
مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است،
وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
خودش را به سینه‌ی پدر چسباند. شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.

شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید:
«وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله»

هر کجا متوحش شدید راه فرار به سوی خداست.
به نقل از حاج محمد اسماعیل دولابی

نوشته شده در تاريخ جمعه 9 تير 1391برچسب:, توسط من |

 

برای نماز بیداریم...

حس خوبی است ...

همه کس و همه چیز را می شناسم...

انگار نماز مارا به جا

می آورد نه ما نماز را...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, توسط من |

slam

سلام

کاشکی ادما همیشه خوب باشن.هیچوقت گول نخورن

دعاکنیدبرام

تاوقتی خوب نشم نمیام اینجا.نمیاااااااااااااااام.

هرکی دوس داره عضو بشه مطلب بذاره.

ببخشید وقتتون روگرفتم

خدانگهدار.التماس دعا برای خوب شدنم

   

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

نمی فهمم

وقتی به نماز می ایستم

من ، تو را می خوانم… ؟!

یا تو ، مرا می خوانی …. ؟!

فقط کاش که عشق مان دو طرفه باشد . . .

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 28 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

دلم یه ارامش خدایی میخواهد

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

داشتم فکرمیکردم به موقت بودن دنیا

ی تصمیمی گرفتم

انشالله عملی بشه

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

 

دستهایم به آرزوهایم نرسید ولی درخت صبرم می گوید امیدی هست... دعایی هست...خدایی هست...

نوشته شده در تاريخ شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

عجیب است امشب !
عجیب !
چه شد که دوباره یادت جوانه زده در ذهن و نمیرود هم !
تو دیدی مرا ؟
ندیدی !
نگو دیدم ! ...
عجیب شد احساسم بعد از این زمان های طولانی ...
فقط می توانم بگویم شرمنده ام !
به اندازه ی تمام راهی که بین من و توست و خدا می داند این فاصله را

نوشته شده در تاريخ شنبه 26 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

 

به نام خدا ، من می خواهم در آینده شهید بشوم. برای این که...."
 

معلم که خنده اش گرفته بود ،پرید وسط حرف علی و گفت:

ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین».

باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی. مثلاً ، پدر خودت چه کاره است؟

آقا اجازه: شهید شده!
 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 2 خرداد 1391برچسب:, توسط من |

 

کودکی از خـــــــــــدا پرسـیـد:
خـــــدایا تو چی می خـــوری و چــی می پوشی ?
نــدایـــی در دل کـــــودکـــــ زمــــزمــــه کـــــــرد :
 
غـصـه بـنـدگــانـم را می خـــورم و گنـــاه آنان را می پـوشـم


نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

 
مأموريت ما در زندگي
 

 

بي مشكل زيستن نيست

 

بلكه با انگيزه زيستن است.

 

 

 

من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه

روح تو کامل است . بدن تو موقتی است
000000000000000000000000000000000000000000
من از خدا خواستم تا به من خوشبختی دهد
خدا گفت : نه

من به تو برکت می دهم
خوشبختی به خودت بستگی دارد

000000000000000000000000

من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه

درد و رنج تو را از این جهان دور کرده و به من نزدیک تر می سازد
0000000000000000000000

امروز روز تو خواهد بود
آن را هدر نده

تاخداوند تو را برکت دهد...

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 26 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

خدایا!

جسم من دشتی ست

که بذرنیکی درآن می کارم

وبانام توآن راآبیاری می کنم!

تاگل عطراگین حضورت درقلبم بروید.

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 19 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

 

متhدیشب گرسنه بود ،

دختری که مُرد ...

چه آسان به خاک پس دادیمش ...

و همسایه اش , زیارتش قبول

دیشب از سفر رسید

مکه رفته بود

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

خدایا! از هیچ دشمنی نمی هراسم،

چون تو در کنارمی،

آنجا که تو هستی اشکها سوزنده نیستند،

مرگ هم تلخ نیست اگر با من بمانی همیشه پیروزم

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

دلــگیـــر مباش .

دلت که گیـر باشد ،

رهـــــا نمی شوی !


خـداونـد ،

بنده گــان ِ خود را ،

با آنچه به آن « دل » بســته اند می آزمــاید !!

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

اگر برای آن سوی تو می آیم

که مرا از شعله های دوزخت نجات بخشی

بگذار که در آنجا بسوزم

و اگر برای آن سوی تو می آیم

که لذت بهشت را به من ببخشی

بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود

اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم

محبوبم!مرا از خویش مران!

متبرکم کن!

تا در کنار زیبایی جاودانه ات

تا ابد لانه کنم!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

حس نوشتن باقلم ها یادمان رفته

     شعرخدای مهربان راحفظ کردیم

             اما خدای مهربان یادمان رفته

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

جای دهید امشبم مسجدیان تا سحر
مستم و گم کرده ام راه خرابات را

تلقین هم چیزه خوبیه.وقتی ادم میمیره چندبارتکونش میدند  وبراش ذکرمیگند.شهادتین روبهش تلقین میکنند

تلقین کنیدوتلقین خوب.

وقتی اینکارو میکنید  میشه ملکه ذهنتون.وباورش میکنید.وتو دلت قبولش میکنی.

راسی من هربار درباره هرچیزی فکرمیکنم و به ی نتیجه جالب میرسم وکشف میکنم ی چیزی رو بعدفراموشش میکنم.عجبه.دکمه "ی"کیبوردم وکنترلش خراب شده.نمیزنه.

اللهم عجل لولیک الفرج

 

ای خدای مهدی!

در جهان کیست که ریزه خوار سفره ی امام نیست.

چشمی عنایت کن که ولی نعمت خویش را باز شناسیم.

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

                   

خندم می گیرد از تقلایت ای دنیا که چگونه در پی آنی که زمینم بزنی.
ای دنیای پر از سراب این را بدان:
اگر تمام غم هایت را بر دلم فرو ریزی،

هرگز در مقابلت کمر خم نخواهم کرد.
اگر تمام دردها و رنج هایت را بر سرم آوری،

هرگز در مقابلت زانو نمی زنم.
اگر تمام سختی ها را زمینه راهم کنی، هرگز زندگی را در

مقابلت نمیبازم اصلا
هر چه خواهی کن، هر چه خواهی باش...
ولی همیشه این را بدان

من، خدا را دارم.

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

یكى از علماى جامع و كامل و عارف و فیلسوف كه همه شما او را مى‏شناسید ، ایشان مى‏فرمودند: براى دیدن یكى از اقوام به شهرمان در یك منطقه سردسیر كشاورزى رفتم.

وقتى وارد خانه‏اش شدم، گفت: آقا! اول یك مسأله شرعى دارم، این را جواب بدهید.

گفتم: بفرمایید، گفت: امسال تا زانوى ما در این منطقه برف آمده است، پنج و نیم، شش صبح تازه هوا روشن شده بود، من آمدم بیل و پارو برداشتم كه به باغ بیایم داخل آلاچیق دیدم یك گرگ قوى آمده و زیر آلاچیق خوابیده، من و بیل و پاروى من را كه دید، اصلاً عكس العمل نشان نداد، نترسید، ولى من ترسیدم جلو بروم، خیلى گرگ قویى بود.

فكر كردم بیابان پر برف است، چیزى گیرش نیامده است، به اینجا پناه آورده. برگشتم و مقدارى نان و گوشت شب مانده بود، مقدارى شیر، این‏ها را داخل سینى گذاشتم و راه افتادم، گفتم: نزدیكش كه شدم، اگر قیافه عصبى گرفت، سینى را مى‏اندازم و فرار مى‏كنم. اگر عكس العملى نشان نداد، جلو مى‏روم.

دیدن گرگ مادر و پذیرایى از او

كنار باغ هم آغل گوسفندهایم بود ، جلو آمدم ، دیدم نه ، عكس العملى نشان نمى‏دهد ، زنده هم هست ، نمرده ، نزدیك او رسیدم ، دیدم مقدارى شكمش را بلند كرد و زیر شكمش چهار پنج تا بچه گرگ است كه تازه آنها را زاییده بود.هیچ چیزى گیرش نیامده بود، گرسنه، بچه‏ها یك مرتبه شروع به ناله كردن كردند، و حالت چشم این گرگ برگشت، مثل این كه مى‏خواست با چشمش به من بگوید: دستت درد نكند، ما بیچاره بودیم، من تازه زاییدم، بچه‏هایم گرسنه هستند.سینى را گذاشتم. گرگ لقمه لقمه برداشت و اول در دهان بچه‏هایش گذاشت، مادر است.

میزان محبت خدا بر بندگان

خدا فرمود: محبت كل مادرهاى عالم را از انسان و جن و حیوان را جمع كنند، یك ذره محبت من را نشان نمى‏دهد. من محبتم به بندگانم اگر صد باشد، یكى‏اش را در كل عالم پخش كردم، نود و نه تاى آن را گذاشتم كه قیامت خرج آنها كنم.(4)

ما با دلگرمى امشب پیش تو آمدیم، خیلى هم دلمان گرم است، هیچ ناراحتى‏اى نداریم.

گرگ هم غذا را خورد و بهار شد، گرگ همانجا ماند و نرفت، كجا برود؟ نمك خورده اینجا بود، محبت و احسان دیده، كجا برود؟

حمیدى در جمع بین صحیحین گفته است: «اسیرانى را نزد پیامبر آوردند ناگاه زنى از میان ایشان دوان دوان در پى كودكى برآمد. طفل خویش را در میان اسیران یافت، به سینه گرفت و شیر داد.

پیامبر فرمود: آیا گمان دارید این زن فرزند خود را در آتش بیفكند؟ یاران پیامبر پاسخ گفتند: نه به خدا سوگند. پیامبر فرمود: خداوند نسبت به بندگانش مهربانتر از این زن به فرزندش است.»

در همان كتاب از رسول خدا روایت شده كه خداوند صد رحمت دارد كه یكى از آنها را نازل فرموده و به آن رحمت میان جن و انسان و درندگان و حشرات، دوستى و مهر افكند كه به واسطه آن با هم انس مى‏گیرند

و دان توله ‏هاى خود را پاس مى‏دارند. نود و نه رحمت باقیمانده ذخیره‏اى است كه پروردگار به وسیله آن در قیامت بندگان خود را با آن مورد ترحم قرار مى‏دهد.»

درخت‏ها شكوفه كردند و بچه گرگها هم بزرگ شدند و روزها با همدیگر بازى مى‏كردند، كم كم دیدم مادرشان دیگر غذا قبول نمى‏كند، پشت یك درخت مخفى شدم، دیدم از دیوار كوتاه آخر باغ بیرون مى‏رود و عصر برمى‏گردد و غذا مى‏آورد،

دریدن گوسفند صاحبخانه توسط بچه گرگها

یك روز صبح گرگ رفت، این سه چهار تا بچه گرگ با همدیگر رفتند داخل آغل و یك بره را خفه كردند و داخل آلاچیق كشیدند و شروع به خوردن كردند. گفتم: عیبى ندارد، عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده كه بچه‏هاى او كشته بودند، دیدم این بچه‏ها را مى‏گرفت و چهار پنج بار به زمین مى‏كوبید؛ كه بى‏مروت‏ها!! ! آخر چهار ماه است به ما محبت كرده، بره او را چرا پاره كردید؟

گاهی ما پنجاه سال است نان خدا را مى‏خوریم و كفران مى‏كنیم.

گرگ، بچه ‏ها را زد و بعد هم هر چهار پنج تا را غروب جلو انداخت و برد، پشت دیوار انداخت و خودش روى دیوار نشست و به من نگاه كرد و چشمش پر از اشك شد كه من شرمنده و خجالت زده هستم.

  گرگ رفت و دیگر نیامد، چهار پنج روز بعد آمد، دیدم یك بره كوچك آورده است، از آن طرف دیوار به این طرف دیوار انداخت و خودش هم روى دیوار نشست كه من به جاى آن بره‏اى كه بچه‏هایم خوردند، این را براى تو آوردم.

انسان عاقل و فهمیده! كسى كه خدا براى تو پیغمبر و على و حسین علیهم‏السلام را فرستاده است! خانم‏هایى كه برایتان فاطمه علیهاالسلام را فرستاد! چه چیزى بیاوریم كه تلافى گناهان گذشته خودمان را بكنیم؟

باز معرفت گرگ كه رفت و یك بره پیدا كرد و آورد، ما برایت چه بیاوریم؟ ما همان حرف امام على علیه‏السلام را مى‏زنیم:

« ارحم من رأسُ ماله الرجاء و سلاحهُ البكاء » ما غیر از گریه سرمایه‏اى نداریم.

 


اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ

ممنون ازدوست خوبم

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

هرروز پاكت پيامهايمان را باز ميكنيم
تا پيامهايي راكه دوستانمان فرستاده اند بخوانيم
اما روزانه چقدر قرآن را بازميكنيم
تا پيامهايي راكه خدا براي ما فرستاه بخوانيم

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

گــم کــرده ام خودم را
ميــان دلتنــگي هــايي که مــدام
راه مــي رونــد در دلــم
دســتم را بگيــر و قــدري
مــرا پيـدا کــن بـراي خودت!

 

گاهي
عميقاً مايلم
ماهي باشم!
ماهي حافظه اش
هشت ثانيه است
بي هيچ
خاطره اي !!!

 

باور نميکني نه ؟ من هم باور نميکردم حتي هنوز , اما واقعيت همين است
 جوابم کردند
گفتند حالا حالا ها مي تواني نفس بکشي!
خدايا تو کاري کن...
من تورومیخام
,
" آسمان مرا جواب کرده است "

 

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

چرافقط جمعه هاباید بیاد ک ادم منتظر باشه؟میخام امروزمنتظرباشم.

دارم فکرمیکنم اگه فردابیاد چ خوب میشه

چراجمعه؟همین الان.همین فردا.

هرروز بیا.اصلاتو که هستی.پس چرابگم بیا.میگم منو ببر.میگم منتظرامدن من نباش.منم ی روزمیام

 

چــه زيبــاست وقتـي ميفهمـي
کسـي زيــر ايـن گنبد کبــود
انتظــارت را ميـکشد ؛
چــه شيــرين است
طعــم چنـد کلمــه کــه ميگــويد :
کجــايــي ...؟

نوشته شده در تاريخ شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

زمستان خسته شد از بی بهاری

جهان می لرزد از این بی قراری

گمانم جمعه ای باقی نمانده

خدایا تا به کی چشم انتظاری ؟

 

 

 

کاش می شد که خدا
اجازه ظهورت می داد
کاش می شد
که در این دیار غربت
ومیان موج غمها
به سکوت سرد وسنگین
رخصت خاتمه می داد
کاش می شد
جمعه ما
شاهد ابروی زیبای تو می شد
دیده نا قابل ما
فرش کیسوی تو می شد
کاش می شد
انتظار منتظر بپایان رسد
وهوا میزبان یاسها ونسترنها
خاک پای مهدی زهرا شود
کاش می شد
تو هم از انتظار خسته شوی و
برای فرج دعا کنی
کاش می شد
کاش می شد
ما مردم کوفه نشویم
نوشته شده در تاريخ جمعه 8 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

خدایا دعای خسته دلان مستجاب کن


خدایا تنها امید دلم در جهان تویی

خدایا جز تو کسی نیست خریدار این دلم


جزتو کسی نیست امید این دل بی پناهم

خدایا گرچه من گنه کارم حرفی نیست


خدایا دعای خسته دلان مستجاب کن

خدایا تنها امید دلم در جهان تویی


خدایا جز تو کسی نیست خریدار این دلم

جزتو کسی نیست امید این دل بی پناهم


خدایا گرچه من گنه کارم حرفی نیست

پس عفو وببخش تو چه می شود ؟؟


تو را به فاطمه ات قسم مرا ببخش

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

هـزار عرصه براي پريـــدنم تنگ است... اسيــر خاکـم و پرواز، سرنوشتــــم بود ...

فـرو پريدن و در خاک بودنم ننگ است... چگونه سر کنـد اينـجا ترانه ي خود را ...

دلي که با تپـش عشق او همـاهنگ است... هـزار چشـــمه ي فرياد در دلـم جوشيد ...

چگونه راه بجويد که رو به رو سنگ است... مـرا به زاويه ي بـاغ عشق مهمان کـن ...

در اين هزاره فقط عشق پاک و بي رنگ است...

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

نمي دونم دلم ديونه كيست
كجا ميگردد و در خونه كيست
نمي دونم دل سرگشته ي ما
اسير نرگس مستونه كيست
همي خوبان دل خونين پسندند
دلا خون شو كه خوبان اين پسندند
متاع كفر و دين بي مشتري نيست
يكي درد و يكي درمان پسندد...
 

 

هرچه ميروم ، نميرسم ! گاهي با خود فکر ميکنم نکند من باشم ، کلاغ آخر قصه ها !ا

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

سلام من به علی وصبرعجیبش

                         سلام من به بقیع و4قبر غریبش

                                              

سلام مامان.دلم خیلی میگیره وقتی میگندشمافقط مامان سید هستید.یامامان شهید.

من ک نه سیدم نه شهید.مامان.دلم میگیره .دلم خیلی میگیره.مامانم باش

امسال اولین سالیه ک سالم میخام بیام توروضه هات.امسال برام ی رنگه دیگه داره.

امسال اولین بارکه.... اخرین بار نباشه ک برات گریه میکنم مامان.

میدونم غم تو پهلوی شکستت نبود.  میدونم غمت محسن کشته ات نبود.

غم توناله هرشبت بود براعلی .غمت علیت بود.دردت علی بود.مامان دلم برات تنگه

شب رسیده زمان باران است                اتشی دردل نیستان است

شهردرخوابندوخانه ای بیدار           خانه ای درهجوم طوفان است

کودکانی کناریک تابوت                انطرق تر گلی که بیجان است

کودکانی فشرده دربرهم             چهره هایی که زردوگریان است

ناله هابین سینه ها مانده         استین هامیان دندان است

چشم ها  وقت گریه میسوزد       سمت مادرنگاه میدوزد

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

وقتي خدا از پشت، دست هايش را روي چشمانم گذاشت،

از لاي انگشتانش آنقدر محو ديدن دنيا شدم

که فراموش کردم منتظر است نامش را صدا کنم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

ماهیان از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند

و چون دریا آرام شد، خود را اسیر تور صیادان یافتند

تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است

از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه دریای دوروبرمان

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

آموخته ام كه وقتي نا اميد مي شوم

خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار ميكشد

تـا دوبـاره بـه رحمتش اميدوار شـوم

 

 

 

 

جاده هاي زندگي را خدا هموار مي کند

کـار ما فقط برداشتن سنگ ريزه هاست

پس اينقدر آه و ناله چرا ؟!

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

برکت پروردگار مثل بارونه

اگر خيس نمي شیم،

باید جامون رو عوض کنیم

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

اگرمن بنده نیستم تو که مولای من هستی

 

شنیدم که فرمودی:چه کنم با مشتی خاک  مگربیامرزم؟!!!

 

خدایا  این چه جایی است که تا بخواهم سر مویی  نزدیکت شوم   فرسنگها  دورمیشوم

 

تاکنون ازبیرون می جستمت  ودرون بودی....واکنون  که از درون می جویمت  بیرون شدی!!

 

این روزگار،طوفانیتر از طوفان نوح است.  خوشا به حال اصحاب السفیه

 

 

قسمتهایی از الهی نامه حسن زاده املی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

دیشب منتظرت بودم

                     اما بازهم

        نیامدی

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

                                 باهیچکس

                           برسرباورهایش نمیجنگم!

                      خدای هرکس

               همان است که

      درون او با وی سخن میگوید...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 حواست به دلت باشد...

ان راهرجایی نگذاری!

این روزها دل را میدزدند...

بعدکه به دردشان نخورد

جای صندوق پست

آنرا در سطل آشغال می اندازند!

وتوخوب بدان

دلی که المثنی شد!دیگر دل نمیشود

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

یک وقتایی  هست که

باید لم بدی یه گوشه....

وجریان زندگیت روفقط مرور کنی.

بعدشم بگی:

":سلامتی خودم ک اینقدر تحمل داشتم"

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

         خوشحال بودن

            یعنی بدست اوردن یک زندگی

               وتقسیم ان بادیگران

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, توسط من |

 

با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ....
ماه من !
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است